در تداول، خفیف شدن. خوار شدن. خف ّ. تخوّف. زهف. طاش. طیش، آسان گردیدن. سهل شدن: و بر زبان او سبک گردد گزاردن آن. (کشف المحجوب سجستانی). - سبک گردیدن از خواب، بیدار شدن از خواب: بشب چوخفته بود مرد سر برآرد مار همی کشد بنفس خفته تا برآید خور چو خور برآید و گرمی بمرد خفته رسد سبک نگردد زآن خواب تا گه محشر. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 69)
در تداول، خفیف شدن. خوار شدن. خف ّ. تخوّف. زِهَف. طاش. طیش، آسان گردیدن. سهل شدن: و بر زبان او سبک گردد گزاردن آن. (کشف المحجوب سجستانی). - سبک گردیدن از خواب، بیدار شدن از خواب: بشب چوخفته بود مرد سر برآرد مار همی کشد بنفس خفته تا برآید خور چو خور برآید و گرمی بمرد خفته رسد سبک نگردد زآن خواب تا گه محشر. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 69)
تباه گردیدن. تباه گشتن. تبه گشتن. هلاک گردیدن: همی راست گویند لشکر همه تبه گردد از بی شبانی رمه. فردوسی. نخواهم که چون تو یکی شهریار تبه گردد از چنگ من روزگار. فردوسی. تبه گردد آنهم بدست تو بر بدین کین کشد گرزۀ گاوسر. فردوسی. ، ویران گردیدن: تبه گردد آن مملکت عنقریب کزو خاطرآزرده گردد غریب. سعدی. ، نابود شدن. محوگردیدن: ز خورشید واز آب و از باد و خاک نگردد تبه نام و گفتار پاک. فردوسی. تبه گردد این روی و رنگ رخان بپوسد بخاک اندرون استخوان. فردوسی. پند تو تبه گردد در فعل بد او برواره گژه آید چو بود کژ مبانیش. ناصرخسرو. ، دیگرگون گشتن. فاسد شدن: گر بخدمت همی کنم تقصیر تات بر من تبه نگردد ظن. مسعودسعد. بهمه معانی رجوع به تباه و ترکیبهای تباه و تبه شود
تباه گردیدن. تباه گشتن. تبه گشتن. هلاک گردیدن: همی راست گویند لشکر همه تبه گردد از بی شبانی رمه. فردوسی. نخواهم که چون تو یکی شهریار تبه گردد از چنگ من روزگار. فردوسی. تبه گردد آنهم بدست تو بر بدین کین کشد گرزۀ گاوسر. فردوسی. ، ویران گردیدن: تبه گردد آن مملکت عنقریب کزو خاطرآزرده گردد غریب. سعدی. ، نابود شدن. محوگردیدن: ز خورشید واز آب و از باد و خاک نگردد تبه نام و گفتار پاک. فردوسی. تبه گردد این روی و رنگ رخان بپوسد بخاک اندرون استخوان. فردوسی. پند تو تبه گردد در فعل بد او برواره گژه آید چو بود کژ مبانیش. ناصرخسرو. ، دیگرگون گشتن. فاسد شدن: گر بخدمت همی کنم تقصیر تات بر من تبه نگردد ظن. مسعودسعد. بهمه معانی رجوع به تباه و ترکیبهای تباه و تبه شود
تند و بران شدن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره. (فرهنگ فارسی معین) ، خشمگین و قهرآلود گشتن. (ناظم الاطباء). کنایه از خشمگین و قهرآلود شدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ فارسی معین) : سخن گوی و بشنو از ایشان سخن کس ار تیز گردد تو تیزی مکن. فردوسی. وگر تیز گردد گشوده ست راه تهمتن هم ایدر بود با سپاه. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تند و بران شدن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره. (فرهنگ فارسی معین) ، خشمگین و قهرآلود گشتن. (ناظم الاطباء). کنایه از خشمگین و قهرآلود شدن باشد. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ فارسی معین) : سخن گوی و بشنو از ایشان سخن کس ار تیز گردد تو تیزی مکن. فردوسی. وگر تیز گردد گشوده ست راه تهمتن هم ایدر بود با سپاه. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
سبز کردن. رویانیدن. خرم وشاداب کردن گیاه: اخضار، سبز گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). تخضیر. (تاج المصادر بیهقی) : همی آب بردم بر این دشت خویش که تا سبز گردانم این کشت خویش. فردوسی. رجوع به سبز کردن شود
سبز کردن. رویانیدن. خرم وشاداب کردن گیاه: اخضار، سبز گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب). تخضیر. (تاج المصادر بیهقی) : همی آب بردم بر این دشت خویش که تا سبز گردانم این کشت خویش. فردوسی. رجوع به سبز کردن شود
افسانه شدن. مشهور شدن: چرا نامدم با تو اندر سفر که گشتی بگردان گیتی سمر. فردوسی. بشیر اندر آغاری این چرم خر که این چرم گردد به گیتی سمر. فردوسی. جهد کن تا چون سخن کردی قوی باشد سخن جهد کن تا چون سمر گردی نکو باشد سمر. عنصری
افسانه شدن. مشهور شدن: چرا نامدم با تو اندر سفر که گشتی بگردان گیتی سمر. فردوسی. بشیر اندر آغاری این چرم خر که این چرم گردد به گیتی سمر. فردوسی. جهد کن تا چون سخن کردی قوی باشد سخن جهد کن تا چون سمر گردی نکو باشد سمر. عنصری
مقابل گرم گردیدن، غمگین شدن. آزرده شدن: چون ترا دید زردگونه شده سرد گردد دلش نه نابیناست. رودکی. وزین کارها تو بکردار خویش نگردی همی سرد زین روزگار. ناصرخسرو. ، خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار: دشمنان در مخالفت گرمند و آتش ما بدین نگردد سرد. سعدی
مقابل گرم گردیدن، غمگین شدن. آزرده شدن: چون ترا دید زردگونه شده سرد گردد دلش نه نابیناست. رودکی. وزین کارها تو بکردار خویش نگردی همی سرد زین روزگار. ناصرخسرو. ، خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار: دشمنان در مخالفت گرمند و آتش ما بدین نگردد سرد. سعدی
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن: گرچه گربه بزیر بنشیند موش را سر بگردد اندر جنگ. ناصرخسرو
سرگیجه. دوار سر: از خوردن یک رطل کزبره الرطبه... سر گردیدن و اختلاط عقل پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، به سرگیجه و دوار سر مبتلا شدن: گرچه گربه بزیر بنشیند موش را سر بگردد اندر جنگ. ناصرخسرو